سه شنبه, 03 دی 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5711
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1309853

اوقات شرعی



جستجو

Loading
باورداشت مهدويت PDF
بدون شك، «عقيده به مهدويت‏» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريت ‏باوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسن، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن احاديث وارده در اين باب حكم نموده ‏اند.
اين باور داشت، به عنوان انديشه‏اي اسلامي، بر پايه قويترين برهان‏هاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار مي‏رود و هيچ يك از مسلمانان - چه از شيعيان و چه اهل سنت - به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دام‏هاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نمي‏كنند.
اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر - خداي نخواسته - گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنت ‏باقي نمي‏ماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار مي‏گيرد.
براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كرده‏ اند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد» شمرده مي‏شوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟
گروهي از انديشمندان اسلامي نسبت ‏به اين گونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبت‏ به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداخته ‏اند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشته‏ اند.
آنچه مسلم است اين كه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نمي‏توان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز مي‏داشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان مي‏بست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سست‏ شدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبندي‏ها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! - خداوند ما را از فتنه‏هاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد - خنده‏آورد است كه اين بي‏خبران و غرب باوران - كه به شدت دور از شناخت‏حقايق اسلامي و فهم مصالح مسلمين ‏اند - در تضعيف «باور مهدويت‏» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جسته‏ اند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربان‏تر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومت‏ها و موجب تبليغات سياسي دانسته‏ اند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پاره‏اي از احاديث اين باب است استناد كرده ‏اند
و همه اين ها، از عجيب و غريب‏ترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنت ‏شريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:
اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت‏» در بين مسلمانان بوده ‏اند چه دليلي قوي‏تر و محكم‏تر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصلي‏ترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!
و چه برهاني روشن ‏تر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچكس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكرده‏ اند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانه‏ هاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كرده‏ اند.
چنانكه حكايت «محمد بن عجلان‏» با «جعفر بن سليمان‏» و آنچه فقيه ان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته‏ اند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار مي‏رود.
پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايت‏ به اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت‏» باشد پس به كدامين دليل مي‏توان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را مي‏توان اثبات نمود؟
ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي مي‏توان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي‏» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام‏» نيز نزاع‏ها ودرگيري‏ها، بيش ازمسئله «مهدويت‏» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيري‏ها بلكه جنگ‏هاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.
بلكه مي‏شود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت‏» و «امنيت‏» و ساير مفاهيمي كه همه انسان‏ها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيله ‏اي براي مقاصد سياسي خويش قرار مي‏دادند، جنگ‏هاي خانمان برانداز و معركه‏ هاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق‏» و «رعايت عدالت و برابري‏» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيده ‏اند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.
نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام مي‏پذيرد، لكن به حق ضرري نمي‏رساند و خدشه ‏اي وارد نمي‏كند چنانكه خداوند بزرگ مي‏فرمايد:
(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون)
«بلكه ما، حق را بر باطل مي‏افكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف مي‏كنيد.»
علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونه‏هاي مدعي مهدويت توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانه ‏هاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگي‏هاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.
اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت‏» را تبيين كنند و هدف‏هاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگي‏ها و نشانه‏هايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت‏» باز شناخته مي‏شود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.
ثالثا: يكي از فرقه ‏هايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي‏» يقين و باور قطعي نسبت ‏به صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) - به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث - حاصل مي‏شود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافق ت‏بين دو معنا و جمع بين دو حديث‏ به وسيله حمل عام بر خاص - تخصيص عام - و يا حمل مطلق بر مقيد - تقييد مطلق - و يا حمل ظاهر بر اظهر - تقديم اظهر - و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.
اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت‏ براي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.
اما در «متواتر اجمالي‏» اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نمي‏كند بلكه به آن روايتي كه از همه روايت‏هاي آن مجموعه «اخص‏» است و شمول كمتري دارد اخذ مي‏شود.
اما در «متواتر معنوي‏» به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ مي‏شود.
بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نمي‏زند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي‏» كه بين آنهاست وارد نمي‏كند زيرا در آن صورت هم روايت صحيح‏ تر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبت ‏به حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار مي‏گيرد.
اين امور را جز كساني كه در علم حديث‏ شناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نمي‏شناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته مي‏شد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجه ‏اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا مي‏شد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص‏» يا «اطلاق و تقييد».
بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتي كه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت ‏دار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانت ‏بيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابت ‏شده و مانند آن موافقتر است‏ به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.
نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت‏» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري‏» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويت ‏شده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي‏» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.
از اين رو مي‏توان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت‏» را مردود و شبه‏دار نمي‏پندارد مگر ناآگاهان به صناعت‏حديث ‏شناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنه ‏هاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاسته ‏اند.
پي‏نوشتها:
متواتر به معني «پياپي‏» در اصطلاح «حديث ‏شناسي‏» به احاديث متعدده‏اي گفته مي‏شود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونه‏اي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي‏» به صدور آنكلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب‏» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.
«خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي‏» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديثشناسي‏» تقسيم بندي‏هاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي‏» عبارتند از: «صحيح‏»، «حسن‏»، «موثق‏» و «ضعيف‏».
از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پاره‏اي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي‏» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي‏» افزوده شده است ‏به اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.
جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت‏بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفت‏ با دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده است‏ بايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت‏» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.
سوره انبياء آيه 18
تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت‏» داشته و به انگيزه ‏هاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كرده ‏اند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده‏ اند، بيش از پنجاه نفر مي‏باشد.
براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار مي‏توان به كتاب‏هايي كه در اين باب نوشته شده است همچون مهدي موعود منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.
غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.
احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شده ‏اند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.
چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»
اين مخالفت ‏بين دو حديث متواتر به گونه‏اي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن مي‏باشد.
احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونه‏اي هستند كه مي‏توان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبري كه «راوي مؤمن‏» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است ‏خبري كه «راوي‏» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل‏» باشد حجت است در اينجا علم پيدا مي‏كنيم كه حداقل يكي از اين روايت‏ ها صحيح و صادر شده از معصوم است.
حال در اين ميان روايتي راكه خاص‏ تر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد مي‏كنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مي‏نمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجت ‏بودن «خبر عادل‏» است زيرا اگر راوي «عادل‏» باشد حتما «مؤمن‏» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل مي‏شوند.
مجموعه ‏اي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك‏» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون‏» و «متن‏» و «الفاظش‏» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.
مثل روايت‏ هايي كه درباره كيفيت جنگ ‏هاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده‏ اند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعت‏بي‏نظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقل‏هاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتاب‏هاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا مي‏شود و آن، وجود حاتم در زماني از زمان‏هاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او مي‏باشد.
 
استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (عج) PDF


سيد عليخان در كلم طيّب فرموده : اين استغاثه اى است به حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه ، هرجا كه باشى دو ركعت نماز به حمد و هرسوره كه خواهى بگذار ، پس رو به قبله زير آسمان بايست و بگو:

 

سَلامُ اللّهِ الْكامِلُ التّامُّ الشّامِلُ الْعامُّ وَ صَلَواتُهُ الدّآئِمَةُ وَ بَرَكاتُهُ الْقآئِمَةُ التّامَّةُ عَلى حُجَّةِ اللّهِ وَ وَلِيِّهِ فى اَرْضِهِ وَ بِلادِهِ وَ خَليفَتِهِ عَلى خَلْقِهِ وَ عِبادِهِ وَ سُلالَةِ النُّبُوَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْعِتْرَةِ وَ الصَّفْوَةِ صاحِبِ الزَّمانِ وَ مُظْهِرِ الاِْيْمانِ وَ مُلَقِّنِ ] مُعْلِنِ [اَحْكامِ الْقُرانِ وَ مُطَهِّرِ الاَْرْضِ وَ ناشِرِ الْعَدْلِ فِى الطُّولِ وَ الْعَرْضِ وَ الْحُجَّةِ الْقآئِمِ الْمَهْدِىِّ الاِْمامِ الْمُنْتَظَرِ الْمَرْضِىِّ ] الْمُرْتَضى [وَ ابْنِ الاَْئِمَّةِ الطّاهِرينَ الْوَصِىِّ بْنِ الاَْوْصِيآءِ الْمَرْضِيّينَ الْهادِى الْمَعْصُومِ ابْنِ الاَْئِمَّةِ الْهُداةِ الْمَعْصُومينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا مُعِزَّ الْمُؤْمِنينَ الْمُسْتَضْعَفينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مُذِلَّ الْكافِرينَ الْمُتَكَبِّرينَ الظّالِمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الاَْئِمَّةِ الْحُجَجِ الْمَعْصُومينَ وَ الاِْمامِ عَلَى الْخَلْقِ اَجْمَعينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِص لَكَ فِى الْوِلايَةِ اَشْهَدُ اَنَّكَ الاِْمامُ الْمَهْدِىُّ قَوْلا وَ فِعْلا وَ اَنْتَ الَّذى تَمْلاَُ الاَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً فَعَجَّلَ اللّهُ فَرَجَكَ وَ سَهَّلَ مَخْرَجَكَ وَ قَرَّبَ زَمانَكَ وَ كَثَّرَ اَنْصارَكَ وَ اَعْوانَكَ وَ اَنْجَزَ لَكَ ما وَعَدَكَ فَهُوَ اَصْدَقُ الْقآئِلينَ وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ يا مَوْلاىَ يا صاحِبَ الزَّمانِ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ حاجَتى كَذا وَ كَذا

 

( و به جاى « كذا و كذا » حاجت خود را ذكر كند )

 

فَاشْفَعْ لى فى نَجاحِها فَقَدْ تَوَجَّهْتُ اِلَيْكَ بِحاجَتى لِعِلْمى اَنَّ لَكَ عِنْدَ اللّهِ شَفاعَةً مَقْبُولَةً وَ مَقاماً مَحْمُوداً فَبِحَقِّ مَنِ اخْتَصَّكُمْ بِاَمْرِهِ وَ ارْتَضاكُمْ لِسِرِّهِ وَ بِالشَّأْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَ اللّهِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ سَلِ اللّهَ تَعالى فى نُجْحِ طَلِبَتى وَ اِجابَةِ دَعْوَتى وَ كَشْفِ كُرْبَتى

 

وبخواه هرچه خواهى كه برآورده مى شوداِن شاءاللّه تعالى .

 

 مؤلف گويد كه بهتر آن است كه در ركعت اوّل نماز اين استغاثه ، بعد از حمد ، سوره انّا فتحنا بخواند و در ركعت دوّم اذا جاء نصر اللّه.

 
دولت اسلامی و انتخابات PDF
گفتاری از حجت‌الاسلام میرباقری

موضوع اين گفتار، دولت اسلامي و انتخابات است. در آغاز لازم است نكته‌اي درباره فراگيري امامت و ولايت گفته شود و سپس، ماهيت دولت اسلامي و انتخابات بررسي گردد.

فراگيري امامت و ولايت

در اين كه نقش امامت تاريخيِ انبياء و اوصياء و به خصوص ائمه (ع) چيست، نگرشهاي مختلفي وجود دارد. برخي از عرفا جايگاه ائمه (ع) را اينگونه تعريف كرده‌اند كه آن بزرگواران نقش هدايت باطني براي آحاد انسان ها را بر عهده دارند كه اين امر، موجب رسيدن انسان به كمال و نقطه مطلوب مي‌شود. بي‌ترديد اين هدايت، يكي از مأموريتها و رسالتهاي معصومين (ع) است اما نبايد نقش امام (ع) را در اين امر خلاصه كرد.

رسالت ديگري كه براي معصومين (ع) در علم كلام و نظائر آن بيان شده، اين است كه امام(ع) را حافظ جامعه و نظم اجتماعي مي‌دانند؛ به خصوص نظم با مفهومي مشابه مفهوم جامعه شناسي مادي آن از اين منظر، يكي از مأموريت‌هاي امام (ع)، حفظ نظام اجتماعي است لذا او مجري قانون الهي است؛ خداوند متعال قانون‌گذار است و امام (ع) وظيفه ابلاغ و اجراي اين قانون را به عهده دارد. البته اين نيز گوشه‌اي از رسالت امام (ع) مي‌باشد، اما رسالت و نقش ايشان به اين حد هم محدود نمي‌شود.

نگاه صحيح‌تر در اين زمينه آن است كه موضوع امامت و خلافت را سرپرستيِ تكاملِ عبادت و بندگي بدانيم؛ رسالت اصلي معصوم(ع)، ولايت نسبت به همه‌ی شئون اجتماعي و هدايت همه‌ی شئون در جهت توسعه قرب و توسعه عبوديت است. به تعبير ديگر، موضوع امامت، سرپرستي عبادت است؛ نه صرفاً سرپرستي نيازهاي مادي همه نيازهاي انسان مي‌تواند آهنگ عبوديت و قرب پيدا كند؛ ساز و كاري كه براي ارضاء اين نيازها با مديريت و خلافت و ولايت امام (ع) ايجاد مي‌شود، يك ساز و كار تاريخي است كه متناسب با فرايند نياز و ارضاء حقيقي آن است. در واقع، نياز اصلي، نياز به قرب است و اين نياز دائماً در حال اشتداد و گسترش در ابعاد و زواياي مختلف مي‌باشد. در اين مسير، اخلاق و همچنين جريان نياز و ارضاء نيز الهي‌تر مي‌شود و به تبع آن، تمدن الهي شكل مي‌گيرد. البته اين بينشها مبتني بر پيدايش هستي‌شناسي خاص، فلسفه‌ی تاريخ خاص، جامعه شناسي و انسان شناسيِ خاصي است كه بينش‌ها و بصيرت‌هاي زيربنايي توسعه هستند.

بنابراين از منظر علم كلام، امام (ع) واسطه در جريان ولايت الهي در تاريخ و جامعه و بسترساز جريان انوار هدايت الهي در همه شئون حيات مي‌باشد كه سرپرستي جريان قرب را به عهده دارد. اين سرپرستي، فراگير است، چرا كه عبادت فراگير مي‌باشد؛ يعني اگر موضوع سرپرستي را عبوديت و عبادت قرار دهيم، عبادت خداوند متعال امري خواهد بود كه بايد نسبت به همه شؤون حيات بشر جاري شود؛ به تعبير ديگر، به هيچ وجه و در هيچ عرصه جزئي، شرك جايز نيست. اگر بنا است توحيد در همه شؤون حيات جاري شود و انسان هر نيازي را كه دارد در مسير قرب قرار دهد، طبيعتاً موضوع سرپرستي امام (ع) كه سرپرستي قرب و عبادت است يك موضوع فراگير خواهد بود.

ماهيت حداكثري «دولت ديني»

مقدمه دوم كه در اين بحث بايد مورد توجه قرار گيرد، ماهيت دولت ديني است؛ گاهي اين گونه تلقي مي‌شود كه انسان داراي شؤون مختلفي است كه بعضي از اين شؤون نمي‌توانند صبغه‌ی عبوديت و بندگي داشته باشند. به عنوان مثال، گاهي گمان مي‌رود كه انسان به مسكن، غذا، خوراك و پوشاك نياز دارد كه اين نيازمنديهاي طبيعي و مادي هستند كه ارتباطي با جريان قرب و عبوديت ندارند! براساس اين نگاه، طبيعي است كه بخشي از نيازمنديها و حوزه‌ی حيات فردي انسان، از موضوع عبوديت و توحيد و سرپرستي قرب خارج شود. پس، از اين زاويه، الگوهاي انتخاب شده براي ارضاء نيازهاي مادي جامعه نه ديني‌اند و نه ضد ديني؛ بلكه يك الگوي غيرديني هستند و از موضوع رسالت دين و عبادت و بندگي خداوند متعال خارج‌اند و عبادت متشكل از كيفيت‌ها و مناسك خاصي است كه براي ارضاء يك سلسله نيازهاي متعالي و برتر انسان در نظر گرفته شده است!

نگاه ديگر، نيازهاي انسان را دقيقاً متناسب با جهت خلقت كه همان جهت قرب و عبوديت است مي‌داند. اين گونه نيست كه انسان را براي معرفت و عبوديت آفريده باشند و نيازهاي خاصي در او قرار داده باشند اما اين نيازها ارتباطي با جريان قرب و عبوديت نداشته باشد. به تعبير ديگر، همه تلاشهاي انسان ولو در راستاي ارضاء نيازهاي خود، تلاش در جهت قرب است؛ حتي نياز به معيشت و نياز به آزادي مي‌تواند آهنگ قرب داشته باشد. به عنوان مثال، در انتخابات دوره نهم رياست جمهوري مردم بر خلاف پيش‌بيني‌ها به يك دولت انقلابي رأي دادند. تحليل اين انتخابات آن نيست كه جامعه، آزادي نمي‌خواست و يا نيازهاي معيشتي برايش مهم نبود و قرب را جداي از اين نيازها دنبال مي‌كرد و به همين دليل به دولت انقلابي رأي داد؛ بلكه حقيقت مطلب اين است كه جامعه واقعاً نياز به آزادي دارد و طالب تأمين معيشت سالم است، اما آن مطالبه‌اي كه در عمق جامعه وجود داشته و يك مطالبه‌ی عميق بود كه دولت سازندگي و دولت اصلاحات نتوانستند آن مطالبه را پاسخ دهند اين بود كه جامعه و مردم، تأمين معيشت، نيازهاي اقتصادي و آزادي خود را در بستر اسلام و قرب دنبال مي‌كردند و به دنبال تأمين عدالت در بستر نظام سرمايه‌داري و يا تأمين آزادي در بستر ليبرال دموكراسي نبودند؛ در حالي كه دولتهاي اصلاحات و بازسازي به دنبال عدالتِ متناسب با نظام سرمايه‌داري بودند؛ يعني عدالتي كه اساس آن، نياز و ارضاء مادي و آزادي متناسب با ليبراليسم مبتني بر انسان‌گرايي است و طبعاً اين دو دستاورد، با آن نياز باطني جامعه سازگار نبود. بنابراين، جامعه به جاي اين كه در انتخاب نهم بر مبناي فرمول آنها به سمت دولت دموكراتيك و دولت مدرن حركت نمايد يك سوگيري جدي كرده و به دولت انقلابي رأي داد.

در آن انتخابات، هم پرچمداران دولت سازندگي و هم رهبران دولت اصلاحات حضور داشتند و مردم مي‌توانستند به هر يك از آنها رأي مثبت دهند و آنها را طلب كنند. لكن نيازي كه جامعه به عدالت و آزادي دارد دو صبغه مي‌تواند داشته باشد؛ گاهي جامعه، عدالت را در چارچوب ارضاء و نياز مادي و عدالت سرمايه‌داري يا سوسياليستي، و نيز آزادي را در چهارچوب ليبراليسم مي‌خواهد و گاهي اينها را به مفهوم ديگري دنبال مي‌كند؛ يعني به عنوان يك ارتقاء وجدان، يك خواست وجداني را برگزيند كه ممكن است هنوز ادبيات و ساختارهاي متناسب خود را به تفصيل ايجاد نكرده و در نتيجه، نه عقلانيت آن و نه نهادسازي متناسب با آن، اتفاق نيفتاده باشد، ولي موجي است از يك خواسته كه از اعماق معنوي وجود انسان نشأت مي‌گيرد.

پس، نياز انسان حتي به آزادي، يك نياز معنوي است؛ بدين معنا كه انسان، توسعه حضور در جريان خلافت و عبوديت را بخواهد و توسعه انانيت نفس به عنوان بستري براي توسعه و لنگاري و نفس مداري را دنبال نكند. لذا جريان رهبري اجتماعي مي‌تواند به گونه‌اي باشد كه دائماً نيازهاي انساني را در عين شدت و شكوفاييِ روزافزون، به بستري براي ظهور قرب و عبوديت مبدل نمايد؛ و دائماً در نيازمنديهاي انسان و ارضاء نيازهاي او اشتداد تقرب حاصل شود. حال مي‌توان گفت كه رسالت دولت چيست؟ گروهي از صاحب نظران رسالت دولت را حداقلي تعريف مي‌كنند؛ البته بحث ما تصدي‌گري نيست چرا كه ممكن است رسالت يك دولت، حداكثري باشد اما تصدي‌گري آن حداقلي باشد. تصدي‌گري حداكثري دولت، مطلوب نيست، كما اين كه در ادبيات امروز جهان هم نامطلوب جلوه مي‌كند. پس، بحث در اين است كه آيا رسالت و مأموريت دولت، حداقلي و يا حداكثري است؟ آيا رسالت دولت، تنها تأمين نيازهاي مادي بشر است و دولت بايستي امنيت مادي، نظم مادي، و امثال اينها را تأمين كند يا اين كه، رسالت دولت‌ها فراتر از اينها است؟

در پاسخ بايد گفت كه در دنياي مدرن و برنامه‌ريزي‌هاي جامع، رسالتي كه براي دولتها در ادوار توسعه تعريف مي‌شود يك مديريت حداكثري است. توسعه، تغيير هماهنگ در همه شئون حيات در جريان نياز و ارضاء است، همه شئون بايد بر بستر يك جهت تغيير كنند تا توسعه حاصل شود. توسعه، صرفاً رشد نيست، بلكه مجموعه‌اي از تحولات هماهنگ در همه شؤون است؛ بدين معنا كه اعتقادات، اخلاق، فرهنگ، و همه زواياي جامعه بايد به صورت هماهنگ به سمت يك هدف مطلوب متحول شوند. آن هدف در توسعه مادي، توليد دائم التزايد و به تعبير بهتر، توسعه سرمايه داري و توسعه مناسبات گسترش سرمايه است.

بنابراين، رسالت دولتهاي امروزي سرپرستي توسعه است و جامعه به يك مديريت حداكثري نياز دارد؛ گرچه ممكن است تصدي‌گري دولت، يك تصدي‌گري حداقلي و مبتني بر جامعه شناسي خاصي باشد كه فرآيندهاي اجتماعي را براساس تولي و ولايت تعريف مي‌كند. ولايت حتماً بايد در همه فرآيندهاي اجتماعي حضور داشته باشد و هيچ تحولي نمي‌تواند بدون سرپرستي واقع شود؛ اين سرپرستي ممكن است سرپرستي نور و يا ظلمت باشد. البته اين مديريت حداكثري بايد مبدأ ظرفيت سازي جديد در راستاي ايجاد نهادهاي متناسب با توسعه قرب و عبوديت باشد.

رسالت ولايت تاريخي، سرپرستي عبوديت و قرب در تكامل تاريخ و جامعه، و رسالت مديريت اجتماعي، سرپرستي تكامل و قرب اجتماعي است. و اينها بينشهاي زيربنايي هستند كه براي تحقق توسعه، ظرفيت‌سازي مي‌كنند و به اصطلاح امروزي ظرفيت‌هاي اجتماعي توسعه در اين بسترهاي معرفتي و براساس اين بينشها شكل مي‌گيرند. براساس اين نگاه، دولت اسلامي دولتي است كه رسالت آن سرپرستي همه شؤون نياز اجتماعي و مديريت آنها در مسير قرب است.

البته دولت ديني بايد ساختار سازيهايي انجام دهد و روشها و مفاهيمي را توليد كند كه احساس نيازها، جوششها، حركتها و الزامات ايجاد شده مانند مفاهيم، ساختارها و محصولات به بستري براي گسترش سجود و قرب مبدل گردند، و آهنگ واحد با صبغه‌ی قرب و عبوديت به خود بگيرند. دولت ديني بايد مجراي جريان عبوديت و خلافت الهي در جامعه باشد يعني ولايت نور را در همه شؤون حيات جامعه متناسب با ظرفيت آن تسري و توسعه داده و جامعه را به صورت يكپارچه به سمت يكتاپرستي و توحيد هدايت كند.

سبقت جامعه اسلامي از عقلانيت مدرن

نكته مهم اين است كه جايگاه مردم در چنين نظامي كجاست. براساس انديشه تولي و ولايت بي ترديد يكي از نقشهاي مهم جامعه ديني، تولي به ولايت الهي است. معناي تولي و ولايت الهي، تبعيت بدون بصيرت و بدون درخواست و مطالبه نيست. مردم ابتدا حاكماني را برمي‌گزينند و تولي به ولايت كسي خواهند داشت كه شايستگي، شرايط و ويژگي‌هاي لازم براي سرپرستي جامعه به طرف قرب را داشته باشد. در رتبه‌هاي بعد و در سلسله مراتب حكومت نيز هر جا تعيين مسئول به انتخاب مردم باشد، كسي انتخاب مي‌شود كه تناسبات لازم براي هدايت يا خدمتگذاري به جامعه از پايگاه آن منسب در جهت تقرب را داشته باشد. در اين مسير دائماً از ناحيه مردم، مطالبات و خواست‌هايي در حوزه سياست، فرهنگ و يا اقتصاد وجود دارد ولي آهنگ اين در خواست‌ها و نياز، آهنگ قرب و بندگي خداي متعال خواهد بود. البته ساختار و مراتب مختلف حكومت ديني بايد به گونه‌اي باشد كه قدرت سرپرستي و ارضاي اين مطالبات و نيازها را داشته باشد؛ يعني ظرفيت سرپرستي حكومت بايد به گونه‌اي باشد كه قدرت سرپرستي و ارضاء اين مطالبات و نيازها را داشته باشد يعني ظرفيت سرپرستي حكومت بايد هميشه بيشتر از اين نيازها باشد تا بتواند به اين مطالبات، پاسخ صحيح دهد؛ در غير اين صورت، نيازهاي اجتماعي از ظرفيت مديريت اجتماعي سبقت خواهد گرفت. و مديريت اجتماعي در اين فرآيند حذف خواهد شد. به عنوان مثال، انتخابات نهم رياست جمهوري نشان دادكه وجدان مذهبي جامعه در حوزه اقتصاد، سياست و فرهنگ مطالباتي دارد كه جلوتر از عقلانيتِ دولت بازسازي و دولت اصلاحات است. آن دولتها از مسير ارضاء و نياز اجتماعي عقب ماندند. تحليلي كه هم اكنون در حوزه برخورد تمدنها نيز وجود دارد؛ دقيقاً مؤيد همين مطلب است؛ جريان برخورد تمدنها ناشي از اين است كه نياز و مطالبه موجود در حوزه‌ی تمدن اسلام غير از آن مطالبه و درخواستي است كه در حوزه تمدن مدرن وجود دارد؛ لذا تمدن مدرن قادر به پاسخ‌گويي به اين نياز نيست، پس بين اين دو تمدن در حوزه مديريت، چالشها و برخوردهايي به وجود مي‌آيد. در داخل كشور هم در يك مقياس كوچكتر، وضعيت به همين منوال است. اگر واقعاً هويت اسلامي يك جامعه زنده شده و جامعه، ميل به توسعه اسلاميت داشته باشد ابتدا درك او اجمالي است؛ به اين معنا كه جامعه دقيقاً نمي‌داند هم اكنون چه ساختار سياسي و يا چه نظام اقتصادي را مي‌خواهد ولي مي‌داند كه به دنبال يك ساختار و نظام متناسب با نياز به قرب و عبوديت است؛ در اين صورت، عقلانيتي كه اين نياز را به صورت مادي تأمين مي‌كند قدرت پاسخ‌گويي به اين مطالبات را ندارد لذا از نيازهاي اجتماعي عقب مي‌افتد و مطالبات اجتماعي از او پيشي مي‌گيرند.

نكته ديگر اينكه آن چه مطالبه آن روز جامعه ما بود، با درجه ضعيف‌تري، جزو مطالبات دنياي اسلام است و تدريجاً به مطالبه جامعه جهاني مبدل خواهد شد. اگر دولتي بخواهد اسلامي باشد بايد نيازهاي جامعه را به اين سمت و سو هدايت و راهبري كند. شكل‌گيري چنين فرايندي در جامعه، ضرورتها و الزاماتي دارد كه يكي از آنها اين است كه بايد رسالت و نقش دولت، باز تعريف شود و در يك فرهنگ‌سازي نو، ظرفيت جديدي براي توسعه و تحول در سطح جامعه ايجاد گردد. هم چنين دولت بايد در اين راستا عقلانيت جديدي ايجاد كند. بدون ايجاد يك عقلانيت جديد و ظرفيت محاسبه و سنجش نو و بدون ايجاد يك ابزار مديريت و تأسيس جديد، امكان اين كه نگرش مورد نظر در دولت به مرحله عمل برسد وجود نخواهد داشت.

به نظر مي‌رسد كه دولت نهم به خوبي متوجه اين ضرورت شده است. در ابعاد و موضوعات گوناگون اجتماعي هر جا كه فرمول‌ها و قواعد مديريت با آموزه‌هاي ديني و مسلمات انساني ناسازگاري دارد به راحتي آنها را كنار مي‌گذارد و به دنبال نظام سازي و مجموعه سازي و فرمول هاي جديد است. و در اين راه به موفقيت هايي هم دست يافته است و بعضاً پيروزي هاي مهمي (مثل بهم زدن فرمول ها و مناسبات زورآزمايي‌هاي بين المللي) نيز كسب كرده است. با نظري اجمالي به سؤالات پانزده‌گانه رياست محترم جمهور از فرهيختگان حوزه و دانشگاه، درك ضرورت فرمول و الگوهاي جديد اقتصادي، اجتماعي مشهود است.

امروز، جامعه ايران، از عقلانيت دولت بازسازي و دولت اصلاحات كه وابسته به الگوي بيگانه است گذشته، و به تعبير بهتر، از عقلانيت مدرن عبور كرده است؛ چرا كه آن درك اجمالي و خواستي كه در باطن جامعه وجود دارد، متناسب با جريان متداول نياز و ارضاء نيست و اين مطالبه جديد نيازمند بصيرت جديد، عقلانيت جديد و سپس نهادسازي و ساختارپردازي جديد است؛ اگر اين اتفاق به وقوع بپيوندد ما حركت سريع‌تري به سمت تمدن ديني خواهيم داشت و اين جزو ضرورتهاي اجتماعي دوره ما است. اين حركت، هم براي جامعه خودمان و هم براي ساير كشورها، به عنوان يك الگوي جديدي در مقابله با الگوي سرمايه‌داري و الگوي سوسياليسم (كه هر دو، ثمرات خود را براي بشريت آشكار كرده و به شكست رسيده‌اند) مطرح خواهد شد. خوشبختانه در كشور ما شرايط براي چنين امري آماده است، چرا كه مطالبات اجتماعي مردم حتي در حوزه آزادي و معيشت، صبغه ديني و الهي دارد.

جامعه در انتخاب نهم، هم نان و هم آزادي را در بستر عبوديت مطالبه مي‌كرد لذا نه آن الگوي اقتصادي و نه اين الگوي سياسي را پسنديد يعني مطالبه وجداني و درك اجمالي جامعه از مطالبات خودش در هيچ يك از آن آينه‌ها منعكس نبود و لذا راه ديگري را انتخاب كرد و اين راه همان راهي است كه بسترهاي آن در حال حاضر كاملاً آماده است؛ ولي براي تحقق كامل نيز به پيدايش يك بصيرت جديد، يك عقلانيت جديد و يك مديريت جديد جهت نهادسازي و ساختارپردازي دارد كه نتيجه مجموع اينها رسيدن به يك تمدن جديد و ديني خواهد بود. هرگاه چنين اتفاقي حاصل نشود به نظر مي‌رسد كه ظرفيت ايمان و گرايش اجتماعي و خواست وجداني جامعه از ظرفيت دولت و مديريت اجتماعي جلو خواهد افتاد كه در اين صورت بي ترديد هيچ حاكميتي توان ولايت بر جامعه‌اي كه ظرفيت ايمانش از آن بيشتر است را نخواهد داشت. جريان ولايت و تولي اجتماعي، يك جريان متقابل است. اين گونه نيست كه فقط بايد ظرفيت تولي به دين و نظام ولايت اجتماعي رشد كند، بلكه ظرفيت مديريت ديني هم بايد رشد كند؛ بنابراين اگر يك حاكميت و مديريتي نتواند ظرفيت نياز معنوي يك جامعه را تأمين نمايد به هيچ وجه حق سرپرستي آن جامعه را ندارد؛ اين يك تعامل طرفيني است، يعني از يك طرف بايد سرپرستي اجتماعي به سمت قرب باشد و از سوي ديگر به موازات اشتداد نياز به قرب، مطالبات جديدي در جامعه شكل مي‌گيرد كه بايد توسط آن حاكميت، سرپرستي شود و زمينه توسعه حضور جامعه در بستر تقرب تأمين گردد. اگر ظرفيت مديريت ديني به اندازه ظرفيت مطالبات ديني جامعه نباشد مديريت ضرورتاً به دنبال اين خواهد رفت كه مطالبات جامعه را در ساختارهاي محدود خود زنداني كند؛ يعني آزادي حضور را از جامعه سلب نمايد ولو اين كه آزادي حضور در بستر تقرب باشد؛ همان طور كه در يك نظام مادي اگر مطالبات اجتماعي، مطالبات دموكراتيك باشد در ظرفيت و ساختار پادشاهي، سلطنتي و نظام استبدادي نمي‌توان به اين مطالبات پاسخ گفت؛ اين مطالبات يك ظرفيت، ساختار و نهاد جديد و يك عقلانيت سياسي جديد مي‌طلبد. همين‌طور اگر مطالبات يك جامعه، مقدم بر مطالبات حاكميت شد حتماً بايستي ساختار حاكميت به نفع آن تغيير كند. نمي‌توان جامعه را به تبعيت از ساختار حاكميت دعوت كرد مگر اين كه ساختار حاكميت، به گونه‌اي باشد كه ظرفيت پاسخگويي به مطالبات اجتماعي را داشته باشد، لكن گاهي مطالبه‌ها، بر اساس انانيت و محوريت نفس انسان است و گاهي مطالبه ديني است و جامعه خواستار توسعه عبوديت است.

جريان انتخابات نهم عبور از اشخاص يا عبور از احزاب و گروه‌ها نبود بلكه عبور از عقلانيت‌ها بود و اينها هشدار بزرگي است كه ظرفيت دين داري جامعه از عقلانيت كارشناسي و عقلانيت تخصصي جامعه سبقت بگيرد. به تعبير ديگر از عقلانيت تخصصي موجود پيش بيفتد. آنچه در جامعه ما بر محور رهبري امام (ره) و مقام معظم رهبري (مدظله) در طول امامت و ولايت تاريخي اتفاق افتاد رشد اسلام خواهي، رشد مطالبه‌ی عدالت معنوي، رشد مطالبه توسعه بر مبناي دين و تكامل اجتماعي بر مبناي دين مي‌باشد كه يك مطالبه وجداني است و دائماً از سوي امام راحل (ره) و مقام معظم رهبري (مدظله) هدايت و رهبري شده است.

دولت نهم نيز بحمدلله در اين مدت كوتاه سه ـ چهار ساله در حد توان بخوبي ظرفيت‌سازي كرده است؛ هم در داخل كشور گام هاي بلندي براي تحقق آموزه هاي ديني برداشته شده و هم در صحنه‌هاي جهاني و در تعامل با سازمان هاي بين المللي و دولت ها و مهم تر از آن ملت‌ها، به تسري معارف الهي در مناسبات جهاني كمك كرده است. در شرائط موجودكه دولتهاي جهاني از مطالبه معنويت خواهي بشر جا خواهند ماند و نخواهند توانست آنر ا پاسخ بدهند زيرا عقلانيت مدرن ظرفيت پاسخ‌گويي به مطالبات معنوي جامعه جهاني را ندارد و همين، عامل فروپاشي تمدن مادي در جامعه جهاني است.

امروزه مردم بسياري از كشورها به ويژه امت اسلامي چشم اميد به جمهوري اسلامي ايران دوخته‌اند. در پرچمداري مبارزه با ظلم و كفر و نفاق، و هم در پيشتازي در ارائه الگوهاي ديني حيات اجتماعي؛ اكنون زمان ظلم پذيري و اطاعت از قدرتهاي زياده طلب گذشته است؛ همانگونه كه ساختارها و مناسبات اجتماعي آنها در حال فروپاشي است. حفظ اين پرچمداري و پيشتازي در جهان در گرو استمرار مطالبات فزاينده ديني در كشور و تأإييد كلان عملكرد دولت نهم در انتخاب دهم است. بازگشت به ادبيات بازسازي و اصلاحات، غير ممكن است؛ چون ليبرال دموكراسي نه تنها در ايران مرده، بلكه در جهان نيز رو به احتضار است.
 
صدور انقلاب، گسترش بیداری اسلامی PDF

صدور انقلاب و جهانی شدن آن به عنوان یکی از دستاوردهای جهانی انقلاب اسلامی ایران محسوب می شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی مردم کشورهای اسلامی بویژه در منطقه خاورمیانه تحت تاثیر این انقلاب و افکار و اندیشه های بنیانگذار آن قرار گرفتند. بدین ترتیب زمینه و بستر مناسب برای نفوذ و صدور انقلاب در منطقه خاورمیانه بیشتر فراهم شد. بویژه اینکه امام خمینی (ره) معمار و رهبر انقلاب با تبیین ایده صدور انقلاب، به خوبی حساب انقلاب را با ابرقدرتها مشخص کردند و فرمودند: "ما باید از مستضعفان جهان پشتیبانی کنیم ما باید در صدور انقلابمان به جهان کوشش کنیم و تفکر اینکه انقلابمان را صادر نمی کنیم کنار بگذاریم. زیرا اسلام بین کشورهای مسلمان فرقی قائل نمی شود و پشتیبان تمام مستضعفان جهان است. از طرفی دیگر تمام قدرتها و ابرقدرتها، کمر به نابودیمان بسته اند و اگر ما در محیطی بسته بمانیم، قطعاً با شکست مواجه خواهیم شد. ما باید حسابمان را صریحاً با قدرتها و ابرقدرتها یکسره کنیم و به آنها نشان دهیم که با تمام گرفتاریهای مشقت باری که داریم، با جهان برخورد مکتبی می نماییم" (۱).

ادامه مطلب...